به گزارش قدس آنلاین، بعضیها در این فکرند هر کاری انجام میدهند حتماً منفعت مادی برای آنها داشته باشد و از هر قدمی که برمی دارند سودی ببرند اما آدم هایی هم هستند که این نگاه را ندارند. باید قدردان آدم هایی بود که به هر شکلی که شده میخواهند برای سرزمینشان و برای آن که مردم سرزمینشان حال و احوال بهتری داشته باشند قدمی بردارند، قدمی هرچند کوچک. چند ماه قبل در صفحه اینستاگرام زهرا عبدی میدیدم که خبر از راه اندازی کتابخانهای برای بچههای یکی از نقاط حاشیهای قم میدهد. هرگز فکر نمیکردم چه قدم بزرگی دارد بر میدارد. حالا خوشحالم که حرکت این نویسنده خوب کودکان موجب شده است تا هر روز تعدادی از بچهها به بهانه با کتاب بودن زیر یک سقف جمع شوند. حرکت زیبا و ارزشمند خانم عبدی بهانه این گفتوگو شد که میخوانید.
■ ایده راه اندازی کتابخانه از کجا شکل گرفت؟
بعضی از نویسندهها هستند که در خلوت خودشان مینویسند و میخوانند اما من به عنوان یک نویسنده و فعال فرهنگی سعی کردم زندگیام به نوشتن و خواندن خلاصه نشود. برای همین هم دست به کار شدم تا به سهم خودم برای بچه هایی که مخاطب کارها و آثارم هستند غیر از نوشتن کار دیگری هم انجام بدهم. در کنار نوشتن داستان برای بچه ها، کار گزارشگری هم انجام میدهم و به همین دلیل، به نقاط محرومی سر میزدم و زندگی بچه هایی را میدیدم که وضعیت خوبی ندارند و کودکان کار بودند. سال قبل یکی از دوستان فرهنگی از من خواست تا با یکی از مؤسساتی که نگهداری از ایتام را بر عهده دارند، همکاری کنم و برای بچههای آن مؤسسه کاری انجام بدهم. این مؤسسه در منطقهای اطراف مسجد جمکران بود البته نه بخش زیارتی تجارتی که شما میشناسید؛ خلاصه من هم قبول کردم و به آدرس مورد نظر رفتم وقتی وارد منطقه شدم متوجه شدم منطقه مسکونی هم دارد.
■ جزو مناطق حاشیه شهر است؟
بله ازمسجد جمکران خیلی فاصله دارد.
■ پس وقتی شرایط منطقه را دیدید دست به کار شدید؟
بله. اول با نهاد کتابخانههای قم تماس گرفتم تا ببینم در این منطقه کتابخانه دارند و یا کاری در دست انجام دارند؟ گفتنددر این منطقه کتابخانه ندارند. این هم انگیزه من را برای انجام ایدهام بیشتر کرد. ایده را از پارسال داشتم اما برای اجرایی کردن آن ترس داشتم.
■ اصلاً چی شد ایده راه اندازی کتابخانه به ذهنتان رسید و سراغ کار دیگری نرفتید؟
من تا ۲۲ سالگی نه یک کتاب رمان و داستان خوانده بودم و نه یک مجله ادبی. دانشجوی کارشناسی بودم که اتفاقی با یکی از جلسات ادبی کوچک آشنا شدم. در آن جلسه استاد به من کتابی داد و من را تشویق به نوشتن کرد. آشنایی با ادبیات در آن دوره موجب شد زندگیام تغییر کند و به سمت نوشتن بروم و برای مجلات و صدا و سیما و... بنویسم. این بود که با خودم فکر کردم شاید بچه هایی را که دستشان را میگیرم تا کتاب بخوانند سرنوشتشان تغییر کند و اتفاق خوبی را که در زندگیام رخ داد برای آنها هم رقم بزنم.
■ با تعریفی که از منطقه و محله داشتید اصلاً راه اندازی کتابخانه اولویت منطقه بود؟
ببینید بعضیها همین جا به من گفتند که کلاس خیاطی، گلدوزی و یا کلاس هایی از این نوع راه اندازی کن تا درآمد زایی بشود برای آنها، اما من گفتم من نویسندهام و در جهتی که تخصص دارم کار میکنم چون میدانم نتیجه بهتری خواهم گرفت. درست است که بعضی از خانوادهها به این نیاز دارند که مثلاً خیاطی یا هر هنر دیگری را یاد بگیرند، اما بچههای این خانوادهها هم نیازهای روحی دارند و یکی از این نیازها میتواند انس با کتاب باشد. من با خودم فکر میکنم باید این بچهها لذت مطالعه را درک کنند و بدانند کتاب میتواند راه نجاتی برای آنها باشد. یادم هست سال قبل زمان زلزله کرمانشاه تصمیم گرفتم برای بچههای زلزله زده سرپل ذهاب، تعدادی کتاب ببرم. قبل از رفتنم بعضیها به من گفتند که بچهها به کتاب نیاز ندارند و به جای کتاب باید به آنها کمکهای مورد نیاز را رساند و حتی به این هم اشاره میکردند که ممکن است با برخورد بد خانوادهها مواجه شوم اما من برخلاف این حرفها به سرپل و روستاهای اطرافش رفتم و داخل همان چادرها و با همان وضعیت نامناسب برای بچهها کتاب خواندم و دیدم که بچهها در همان وضعیت بد، با کتابها ارتباط گرفتند و روحیه آنها لااقل برای ساعاتی عوض شد. من آن سفر را با ترس رفتم؛ اما برخورد خوب خانوادهها و بچهها سبب شد با یک حس خوب برگردم. سفر دوم همراه دوستانم به مناطق زلزله زده صفرمرزی، ثلاث باباجانی، ازگله...رفتیم و تعداد زیادی کتاب بردیم. و آن ماجرا هم به من در راهاندازی این کتابخانه کمک کرد چون دیدم مخالفت هایی که دیگران داشتند درست نبود. خب این جا هم آدم هایی پیدا میشدند که به من میگفتند بچهها این کتابها را میبرند و دیگر نمیآورند و حتی حرف هایی بدتر از این شنیدم، اما من در این چند ماهی که فعالیتم را شروع کردم با چیزی غیر از این حرفها مواجه شدم. این را هم بگویم من در فعالیتهای قبلیام گاهی برای بچههای روستایی کتاب میبردم اما مثلاً پدر دختری که کتابهای اهدایی را خوانده بود به من میگفت دختر من را هوایی کردهای و او حالا از من کتاب میخواهد این دختر دیگر حواسش به قالی بافیاش نیست و چیزهایی از این دست، اما این جا خوشبختانه این مشکلات را هم ندارم. همسایهها هروقت مرا میبینند تشکر میکنند و سعی میکنند با کارهای مختلف جبران کنند.
■ اگر بچهای به کتاب علاقه نداشته باشد اما به این محیط وارد بشود برای او هم فرصت ماندن درست کرده اید؟
بله. بعضیازکودکان با کتاب خیلی صمیمی نیستند. زمان میبرد تا انس بگیرند. من چند مدل بازی فکری و وسایل نقاشی آوردهام که اگر کودکی به کتاب علاقه نداشته باشد به جای هدر دادن وقتش در خانه یا در کوچهها لااقل نقاشی بکشد.
■ از زمانی که تصمیم به انجام این کار گرفتید چه قدر طول کشید تا کتابخانه به بهرهبرداری برسد؟
سال قبل بود که تصمیم گرفتم این کتابخانه را راهاندازی کنم ابتدا اسکلت این بنا را در حدود ۶۵ متر به مبلغ ۵۰ میلیون تومان خریداری کردم. بعد نوبت به ساخت و تجهیز کتابخانه رسید که شامل تأمین قفسه و میز، کابینت و دیگر وسایل شد که چیزی حدود ۴۰ میلیون هزینه در بر داشت. یعنی تا همین امروز من چیزی حدود ۹۰ میلیون تومان برای این کتابخانه هزینه کردهام البته هنوز هم نیازهای دیگری وجود دارد که باید رفع شود، اما در حال حاضر چون دستم خالی است باید کمی حوصله کنم تا انشاء الله مشکلات مالی برطرف شود.
■ همه این ۹۰ میلیون تومان را از جیب خودتان هزینه کردهاید و یا دیگران هم به شما کمک کرده اند؟
همه را خودم هزینه کردهام. دلم میخواهد این نکته را حتماً در مصاحبه یادآور شوید که آجر به آجر این بنا را با پولی که از راه نوشتن به دست آوردهام تأمین کردهام و به این شکل هم نبوده است که من ثروتمند باشم یا پول زیادی داشته باشم. سردبیر مجلات مختلف بودهام، ۴۰ کتاب نوشتهام، برای صدا و سیما ونشریات مطلب نوشته و خلاصه درآمدم را صرف ساخت این کتابخانه کردهام تا بتوانم برای بچهها کاری کرده باشم. شما به عنوان یک شاعر و نویسنده میدانید که نوشتن چه قدر سخت است و بحثهای مالی آن هم به چه شکل است. پس پول راه اندازی این مکان راحت به دست نیامده است اما خدا را شکر میکنم که توانستهام این قدم را بردارم. کتابخانه از نظر خودم هنوز افتتاح رسمی نشده است؛ اما هم بچهها به علت نیازی که به کتاب دارند و هم دوستان خودم از سر لطف به این مکان میآیند و این موجب خوشحالی من است.
■ در عکسها میدیدم که بچهها هم مشغول کمک کردن در ساخت کتابخانه هستند.
بله من گاهی نگران بودم آسیب ببینند یا اذیت شوند، اما خودشان مشتاق بودند کمک کنند.
به بعضی از خانوادهها میگفتم چرا کودکان را دست کم میگیرید و به آنها اعتماد ندارید؟ چیزی که در ماجرای ساخت کتابخانه آن را دیدم و دیدم که چگونه تک تک این بچهها سعی میکردند به سهم خودشان برای ساخت کتابخانه کمکی کنند. این برای من خیلی اهمیت دارد که به بچهها اعتماد کنیم و آنها را به صرف اینکه کودک هستند دست کم نگیریم، یا اذیت نکنیم. یادم هست زمانی که بنا هنوز کامل نشده بود زیراندازی انداخته بودیم و بچهها روی آن مینشستند و نقاشی میکردند یا برای آنها کتاب میخواندم و اصلاً بچهها شکایت نداشتند که چرا ما موکت و میز و صندلی نداریم و این نشان از علاقه زیاد آنها به کتاب میدهد. یا مثلاً روزهای اول گاهی یکی از بچهها مداد تراش و یا پاک کن میخواست و من متوجه میشدم که فراموش کردهام بخرم و از طرفی این اطراف مغازه لوازم التحریر هم نبود جلسه بعد میدیدم مثلاً یکی دو نفر از بچهها مداد تراش و یا پاک کن آوردهاند تا دوستانشان هم استفاده کنند و این حرکتها خیلی برای من آموزنده بود.
■ در صحبتهای قبل از شروع گفتوگو به این نکته اشاره کردید که این کتابخانه موجب شد که سراغ رانندگی هم بروید.
من ۱۰ سال میشود که گواهینامه گرفتهام ولی در این مدت پشت فرمان ننشستهام، اما در این چند ماه به علت دوری کتابخانه از محل زندگیام و غر زدن بعضی از رانندهها که این مسیر خاکی است و از طرفی عشق به بچهها سبب شد که خودم پشت فرمان بنشینم و این مسیر را برانم و از این جهت هم خوشحالم.
■ خانواده شما چه برخوردی با شما داشتند؟
من از نظر خانوادهام فردی عجیب هستم. شاید به خاطر کارهایی که انجام میدهم چون من در یک خانواده سنتی بزرگ شدهام و در ۱۵ سالگی هم ازدواج کردم. سه پیشنهاد دیگران کمی وسوسهام کرد. اول سفر به سرزمینهای دور دوم خریدن یک ویلا در یک روستا و سومی هم خرید یک ماشین مدل بالا ولی تصمیمم این شد که این کتابخانه را بسازم و از خیر آن سه آرزو در حال حاضر گذشتم. وقتی خانوادهام به اینجا آمدند و دیدند که کتابخانه را ساختهام و برخورد بچهها را دیدند، من را به ادامه کار تشویق کردند.
■ بخش سخت راهاندازی کتابخانه چه بود؟
این بود که من در وهله اول، یک مادرم و باید وظایف مادری خودم را نسبت به بچهها و خانواده انجام بدهم و از طرفی به عنوان یک نویسنده تعهداتی به مراکز فرهنگی هم داشته و دارم که باید به موقع انجام بشوند. در کنار این دو مورد، هفتهای دوبار هم برای شغلم باید به تهران سفر میکردم همه اینها سختیهای کار من بود، اما سعی کردم بین این موارد هماهنگی برقرار کنم تا بتوانم همه کارها را به نحو درستی انجام بدهم.
■ و اگر خواسته باشید از خاطرات خوبتان در این چند ماه تعریف کنید.
زمانی که هنوز قفسه نداشتیم و موکتی انداخته بودیم، بچهها به همان فضا کتابخانه میگفتند یادم هست روزی که قفسههای کتابخانه رسید، پسر کوچکی که معلوم بود تازه هم از خواب بیدار شده است وارد شد و وقتی کتابها و قفسهها را دید با تعجب پرسید خاله این کتابها را کی خریده است من هم در جواب گفتم خودم. دوباره پرسید این قفسهها را کی خریده است؟ دوباره من جواب دادم اینها را هم خودم خریدهام او کمی مکث کرد و بعد گفت اگر پول مول لازم داشتی به من بگو. خیلی از حرف آن پسر کوچک خوشم آمد و با اینکه میدانستم که او هیچ پولی ندارد، روحیه گرفتم.
اوگفت اینها را برای ما آوردهاید؛ خاله انگار میخواهید بروید بهشت. یک روز هم یکی از دخترها نقاشی یک اسکوتر را به عنوان آرزویش کشید. من روزبعد اسکوتر را برایش آوردم اما به او گفتم که فقط باید در خانه از آن استفاده کند چون برای بقیه بچهها نخریده بودم. دفعه بعد که نقاشی کشید آمد و گفت خاله این تو هستی که به بهشت رفتهای آن نقاشی و آن قدر شناسی کودکانه به من انرژی بسیار زیادی داد.
■ کارهای دیگری غیر از کتابخوانی بچهها در نظر دارید؟
بله. دوستانو هنرمندانی که با خبر شدند و تماس گرفتند که مایلند درزمینه مشاوره، نمایش خلاق، هنرهای تجسمی، قصه گویی و... همکاری کنند که البته باید برنامه ریزی دقیق داشته باشم برای آن کارها.
■چه تعداد از کودکان را تحت پوشش دارید؟
من هنوز تابلو نزدم، اما بچهها به هم خبر دادند و اینجا میآیند. فکر کنم ۳۰یا۴۰تایی باشند.
■ نهادهای دولتی چه کمکی به شما کردهاند و یا چه قولی داده اند؟
خیلیها خیلی قولها دادند، اما دیگر از آنها خبری نشد. من انتظاری ندارم که برای کتابخانه کاری کنند فقط کاش جاده را آسفالت کنند. کمی درخت این اطراف بکارند و سطلی برای زبالهها بگذارند چون سگها پاکتها را پاره و زبالهها را پخش میکنند.
■ و حرف آخر؟
وقتی کسی به اینجا سر میزند خوشحال میشوم. حتی اگر دست خالی بیاید؛ اما بعضیها وسایل کهنه میآورند و میگویند به بچهها هدیه بده این واقعاً برایم آزار دهنده است.
نظر شما